امید داشتن و ناامیدی در زندگی
تو زندگی جاهایی هست که قدرت اختیار داشتن برای ادامه دادن یا نه میشه بحران ، صحبت از امید هست و ناامیدی، صحبت از نقاطی که شاید گدروندن حتی یک ساعت هم خیلی برامون دشوار باشه
یادم میاد یه نوشته ای توی کتاب ادبیاتمون بود که درمورد این میگفت وقتی برادر رستم با نامردی اون رو میندازه توی چاه پر از نیزه، رستم میتونست کمند بلند خودش رو بندازه و به سنگی درختی خلاصه جایی بندش کنه و بیاد بیرون ولی ظاهرا دیگه دلش نمیخواسته و میخواسته همینجا تموم بشه
یه فایل صوتی هم از دکتر انوشه گوش کرده بودم توی همون دوران دبیرستان که میگفت پیچ جاده آخر راه نیست مگر اینکه تو نپیچی
امشب داشتم نوشته های علی فرنود رو میخوندم که یک جمله از مارتین لوترکینگ اورد و برای حال و روز امروز جامعه مون لازمه واقعا:
“باید ناامیدیهای محدود را بپذیریم، ولی امید بی پایان را هرگز از دست ندهیم.”